شایناشاینا، تا این لحظه: 14 سال و 26 روز سن داره
شمیمشمیم، تا این لحظه: 6 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره

عشق مامان و بابا

تبریک سال نو

سلااااااااااااااااااام به شاینا جونم..... اولین مطلب در سال ١٣٩١ عیدت مبارک..... انشاا... که سرحال و شاد باشی. عزیز جون و بابا جون شاینا که ٢٠ اسفند ٩٠ به خانه خدا مشرف شدن بالاخره ٣ فروردین ٩١ ساعت ١٥:٥٠ به فرودگاه بیرجند نشستند. خدا رو صد هزار مرتبه شکر.... دوباره سال نو و شروع اولین روز کاری در روز ١٤ فروردین... دوباره حاضر کردن شاینا و به بغل گرفتنش و بردنش به خونه عزیز جونش دوباره سر صبح صدا زدن بابایی که بیدار بشه تا میلیون بار انشاا... سال پربرکتی برای همگان باشد... با آرزوی تندرستی  ...
16 فروردين 1391

تنهایی شاینا جون در هفته پایان سال 90

شاینا جون از شنبه ٢٠ اسفند ٩٠ تا پایان سال تنها میشه... چون عزیز جون و باباجونش میخوان بسلامتی برن خونه خدا.... در نتیجه مهدکودک خصوصی شاینا جونی تعطیله... مامانی قراره مرخصی بگیره تا تنها نباشه... امیدوارم عزیزجون و باباجون بسلامتی برن و برگردن... الهی امین... پیشاپیش سال نو همه نی نی وبلاگی ها مبارک انشاا... سال خوب و خوشی پیش رو داشته باشین
17 اسفند 1390

احساس مالکیت

شاینا جون جدیدا یاد گرفته هر چیزی که بهش میدی میگه مال هودمه(مال خودمه).... و اینقد شیرین میگه مال هودمه که دلت میخوای بخوریش. شیرین کاریای زیادی دیگه ای هم داره که اگه بخوام بنویسم خیلی زیاد میشه.... جرات نمی کنیم از دستش کتاب بخونیم سریع میاد میگیره و میگه چش چش ابو( یعنی میخوام روش چش چش دو ابرو بکشم) یا اگه یک دقیقه بریم سر لپ تاپ میاد و میگه مال هودمه .... نمیذاره کارتو انجام بدی ...
23 بهمن 1390

سر ما رو گول مالیدن

شاینا جون جدیدا یاد گرفته که سر ما رو گول بزنه.... مثلا وقتی میخواد قند برداره و من بهش میگم مامانی قند بده... سریع حواس ما رو به جایی دیگه پرت میکنه و شروع میکنه به چلچلی کردن... نی نی ایچوری کرده... نی نی اوچوری کرده... وای مامانی من که دلم میخواد بخورمت... به قول خالهات: چه فیلمی هستی تووووووووووووووو.
8 بهمن 1390

برف بازی

شاینا جونی روز یکشنبه که برف اومده بود با مامان و بابا و خاله عادله و آقا تقی رفت برف بازی. شاینا اولین سالیه که برف می بینه .... از همه جالبتر این که شبی که برف اومد ما ازخونه خاله زهرا امدیم بیرون که برگردیم خونمون. در حیاط که بابای شاینا میخواست بزارش تو ماشین .... برفا رو دید و اینقدر خوشگل گفت: این چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ انگار براش خیلی عجیب و تازه بود..... شب که خوابید دوباره فردا صبح که برای برف بازی رفتیم بیرون.... برفایی که روی زمین نشسته بود دید و گفت این چیه؟؟؟؟؟؟ وای که دلم میخواست قورتت بدم مامانی با این چیه گفتنت... الهی شکرت .... ...
8 بهمن 1390

جمله سازی

شاینا گلم دیگه الان کلمه ها رو سر هم میکنه و جمله میگه. اینقدر ناز تلفظ میکنه که دلت میخواد بخوریش... نمونه هایی از جمله هاش:  مهنی چش چش دو ابو ببببکش. هضا(رضا) کجائ(کجایه)؟ مامانی اَذا (غذا) بده. بابایی بفت(رفت). خدایا شکرت چقدر این شکوفه های آسمانی شیرین هستن... ...
30 آذر 1390

شناختن اعضای بدن

شاینا جونم ماشاءا... همه اعضای بدن رو میگه ... وقتی ازش می پرسی چشمت کو نشون میده... بینی کو نشون میده... همینطور دهن.. زبون.. دندون.. موها... سر... دست ... پا .... شکم ..و ... خلاصه اینکه نفس من الان چند وقتیه که همه اعضا بدنشو میگه... قربونش برم...
28 آبان 1390