اولین سفر مامانی و شاینا اما بدون بابایی
تعطیلات عید سال 1392 تا 4 که با هم بودیم اما عصر چهارم عید بابایی و عموتقی و عمو مهدی و عمو جواد با هم رفتن سفر چابهار... و دیگه من و شاینا تنها شدیم. فردا عصر باباجون مشهدی که روز اول عید با عمه زهره آمده بود گفت حاضر شین بریم مشهد. من هم تو معذوریت قرار گرفتم چون بابا جون بخاطر ما آمده بود بیرجند که با ما برگرده مشهد ولی وقتی بابایی رفت چابهار نمی تونستیم باباجون رو با اتوبوس بفرستیم مشهد. خلاصه اینکه من و شاینا هم چمدون رو چیدیم تا با باباجون بریم مشهد. عصر پنجم رفتیم و تا دهم یازدهم مشهد بودیم. خوب بود بد نبود. در کنار همه خوبی ها و بدی ها گذشت. ولی مسافرت بدون بابایی اصلا اصلا فایده نداره... البته وقتی روز دوازدهم که ما از مشهد...