امروز شنبه۲۰/۱/١٣٩٠است و من اومدم دانشگاه. نمیتونم ببرمت مرکز بهداشت برای واکسن یک سالگیت. قراره عزیز جون زحمت بکشه و تورو ببره واکسن یک سالگیتو بزنن. الهی بمیرم برات مامانی که میخوای واکسن بخوری. خدا کنه درد نداشته باشه... ...
یالاخره سه شنبه(۲۳/۱/۹۰) از راه رسید و دختر گلم با خاله زهرا رفت مرکز بهداشت و واکسن یک سالگیشو خورد. تا شب دو سه دفعه بهت قطره استامینوفن دادم. خدا رو شکر دختر خوبی بودی و خیلی اذیت نکردی.
دومین باریه که قراره واکسن بخوری. بازم با عزیز جون بردمت مرکز بهداشت تا واکسن بخوری. این دفعه یک واکسن روی پات زدن. شکرخدا نسبت به ۲ ماهگیت کمتر اذیت کردی. ...
سومین باری که واکسن خوردی در ۶ ماهگی بود. همزمان شده بود با سرکار رفتن من بعد از ۶ ماه مرخصی . آخه به مامانی بخاطر تولد شما جیگری ۶ ماه مرخصی زایمان دادن . حالا هم قراره من برم سرکار و هم قراره شما واکسن بخوری. براهمین یکی دو روز قبل از ۶ ماهگی واکسنتو زدیم که مامانی ۲ روز تعطیلی پیشت باشه . ...
یادمه اولین باری بود که میخواستم ببرمت واکسنتو بزنن. تنها که میترسیدم ببرمت. با عزیزجونت رفتیم مرکز بهداشت. وای اینقد کوچولو بودی که خانومه گفت واکسنو چه جوری بزنم. من رفتم کنار. عزیز جون تورو گرفت تا واکسن تو بزنن. روی هر دوتا پات واکسن زدن. برگشتیم خونه عزیز. عزیز همش برای کمپرس آب گرم میذاشت. تا بالاخره یک کم دردت آروم شد.