دیروز ظهر ساعت ١٣ شاینا جونو بردیم دکتر. بخاطر تب زیادی که از شب قبل داشت.. تو مطب، منشی دست زد بهش گفت این چقدر داغه.. درجه تب براش گذاشت و گفت ٤٠ درجه است... خیلی خیلی نگران بودم. فقط گریه نمیکردم. بغض گلومو گرفته بود. تا نوبتمون شد ساعت ١٥ شد دکتر گفت احتمال داره عفونت اداراریه.. آزمایش براش نوشت و مقداری دارو داد.. امروز صبح قراره بابایی آزمایشتو ببره آزمایشگاه تا عصر ببینیم نتیجش چه میشه... انشا... که مشکلی نباشه مامان گلم . فدااااااااای تو بشم من. این روزا اصلا شیطونی نمیکنی.. اصلا شیرین زبونی نمیکنی... اصلا نمیخندی.... ماااااااامانی من تو رو خدا یک کم بخند یک کم شیطونی کن... فقط و فقط می چسبی به من یا بابایی و میگی بلغ بلغ ...