شایناشاینا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره
شمیمشمیم، تا این لحظه: 6 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

عشق مامان و بابا

یک شب بد

1390/6/6 11:53
نویسنده : مامان شاینا
190 بازدید
اشتراک گذاری

دیشب بعد از افطار رفتیم خونه مادربزرگ که ازشون خبری بگیریم چون یک غده روی سرشون بوده که عملش کردن. اونجا که رسیدیم یکهو دیدم بالا آوردی. مات ومبهوت موندم. بعد از چند دقیقه ای دوباره بالا آوردی. خیلی نگران شدم. باباییت هم رفته باشگاه تماشای فوتبال جام رمضان. به بابات زنگ زدم گفتم شما بهش چیزی دادی که بهش نساخته؟ گفت:نه.... چطورمگه؟؟؟ گفتم دوبار هست که بالا میاره. دیدم 10 دقیقه نگذشت که باباییت اومد.البته نیمساعتی پیشت بود ولی دوباره رفت باشگاه ... باز خوبه خاله عادله و خاله زهرا بودن وگرنه من که دیگه خیلی دست و پامو گم کرده بودم. شاید ساده بنظر بیاد ولی برای یک مادر اونم برای اولین بار تورو با این وضع دیدن واقعا جای نگرانی داره. خاله عادله گفت بیا بریم خونه ما که تنها نباشی گفتم باشه. توراه که می رفتیم بازم بالا آوردی و خاله جون کنار خیابون وایستاد تا تو حالت بهتر بشه. خونه خاله که رسیدیم بهت یک کم آبلیمو دادم. بالا آوردی. گلاب دادم بالا آوردی.. دیگه گفتم باید ببرمت بیمارستان. اما چون باباییت نبود نبردمت. گفتم تا سحر صبر میکنم اگر بهتر نشدی می برمت بیمارستان... سحر که شد دیدم خدارو شکر بهتری و دیگه بلا نیاوردی.....

الهی مااماان به قربونت بره اینقدر بیحال و رنگت مثل گچ سفید شده بود که .... تو که همیشه برای عباسی جونت درمیرفت کنار پارک وایستادیم گفتم تاب تاب عباسی. هیچ عکس العملی نشون ندادی نفس مامان.

خدایا هیچ نی نی مریض و بیحال نباشه.. الهی آمین

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان سارا
7 شهریور 90 9:34
انشاا... زود زود خوب بشي عزيزم. قربونت برم. مواظب خودت باش. مي بوسمت عزيزم. خدايا هيچ بچه اي رو مريض نكن. هيچ بچه اي رو.
سمیه:مامان مسیح
14 شهریور 90 2:19
عزیزم...این بالای وبلاگ رو بهش هدر میگن... اینها رو...کلا هر چی بکگراند و رنگ و این چیزاست می تونی از توی ویرایش قالب وبلاگت ادرسشونو پیدا کنی و عکس جدیدتو که تو نت اپلود کردی..ادرسشو جای قبلیا بزاری... یه کم سخته..اما شدنیه... باید دقت کنی تا وبلاگت بهم نریزه
هوراد
14 شهریور 90 9:39
مامان شاينا سلام خوبي خانم؟؟/ اين مطلبو كه خوندم خيلي ناراحت شدم خدا رو شكر كه شاينا جون خوب شد البته بعضي وقتا پيش مي ياد اما مامانا با كوچيكترين چيز براي بچشون ناراحت ميشن خدا شاينا جونو براتون سالم و سرحال و خوشبخت سالهاي سال نگه داره راستي ديروز كه پيغام چت دادين هرچي جواب دادم خبري نشد فكر كنم سايت شلوغ بود ايشاءالله تو يه فرصت مناسب با هم صحبت مي كنيم شاينا جونو ببوسين هوراد كوچولوي ما هم به شاينا جون و مامان دوست داشتنيش سلام ميرسونه
سمیه:مامان مسیح
18 شهریور 90 5:26
الهی.... چرا خاله جون مریض شدی ؟ مراقب خودت باش نااااز نازی... ---$$$$$$$$__$$__$$$$$$$$$ _$$$$$$$$$$$$__$$$$$$(¯`v´¯)$ $$$$$$$$$$$$$$$$$$$$(¯`(?)´¯)$ $$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$(_.^._)$$ $$$$$$$$$$$$$$$$$(¯`v´¯)$$$$$ _$$$$$$$$$$$$$$$(¯`(?)´¯)$$$ ___$$$$$$$$$$$$$$(_.^._)$$ ______$$$$$$(¯`v´¯)$$$$$ ________$$$(¯`(?)´¯)$$ ______ ____________$$$$$$ آپم دوست جونی....بدو بیا...