شایناشاینا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره
شمیمشمیم، تا این لحظه: 6 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

عشق مامان و بابا

اولین مسافرت شمال شاینا در دو سالگی

شاینا جونی در اردیبهشت ماه ١٣٩١ برای اولین بار به شمال رفت.از تاریخ ٩/٢/٩١ تا ١٢/٢/٩١ در هتل شرکت نفت محمودآباد مستقر بودیم.. در این مسافرت بابا جون و مامان جون، عمه معصوم و مسن آیا(به قول خود شاینا)، عمو و زن عمو و خاله فرشته و عمو کاظم و مامانی و بابایی شاینا همسفر بودن.... اولین مسافرت دسته جمعی و تجربه ای جدید بود... خوش گذشت... خدا رو شکر که بسلامتی برگشتیم..
18 ارديبهشت 1391

اولین اتفاق بد برای شاینا در سال 1391

دیشب متاسفانه اتفاق بدی برای شاینا جان افتاد. رفته بودیم عید دیدنی خونه یکی از دوستان. شاینا میخواست یک اسباب بازی که افتاده بود زیر میز مبلا برداره... استکان چای روی بشقاب روی میز گذاشته بود. شاینا دست شو گذاشت روی میز اما متاسفانه دستش روی بشقاب قرار گرفت و بشقاب که استکان چای داغ هم روی اون بود برگشت روی دست و صورتش... یکهو جیغ زد و کلی هم گریه کرد .... هم صورتش و هم مقداری از گردنش قرمز شد... اصلا شب خوبی نبود.......... انشاا... که فقط سوختگی روی صورتش لکش نمونه که برای دخترا مخصوصا بدتره.....
27 فروردين 1391

خاطره تلخ روز تولد 2 سالگیت

یادم رفت بگم دقیقا روز تولد شاینا یک اتفاق براش افتاد که البته خدا رو شکر به خیر گذشت... شاینا جونی اومد تو آشپزخونه و کشو کابینت رو کشید کشو هم خیلی خیلی راحت بیرون کشیده میشه... یکهو کشو از جاش درامد و افتاد روی پای شاینا خانوم ... اینقدر گریه کرد که خدا میدونه... هر دو تا ران پاش کبود کبود شد....همش نگران بودم که نکنه خدایی نکرده پاش کاری شده باشه... پاشو چرب کردم و گفتم اگه بی تابی کنه ببرمش بیمارستان... که خدا رو شکر خیلی بی تابی نکرد...
23 فروردين 1391

نمیفام

یکی دیگه از اصطلاحات خیلی شیرین شایناجونی گفتن کلمه نمیخوام هست که میگه نمیفام... اینقدر بامزه تلفظ میکنه که دلت میخواد بخوریش.... جیگر مامان دوست دارم فدااااااااااااااااااااات ...
23 فروردين 1391