شایناشاینا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره
شمیمشمیم، تا این لحظه: 6 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

عشق مامان و بابا

سفر طبس و مریض شدن شاینا

عصر پنجشنبه 22 فروردین 92 به همراه خاله های شاینا راهی طبس شدیم شب رسیدیم امامزاده جای همه دوستان خالی... شام که خوردیم قرار شد برای خواب بریم سوئیت هواشناسی که عمو حسن اجاره کرده بود... ساعت 5/1 نیمه شب از صدای هذیان گفتن شاینا بیدار شدم دیدم تب شدید داره... تا ساعت 2 پاشویه کردم گفتم شاید تبش بیاد پایین، اما فایده نداشت. باباشو بیدار کردم و تو شهر غریب در به در دنبال داروخانه شبانه روزی... داروخانه بسته بود و در زدیم مسئولش در رو باز کرد و قطره استامینوفن براش گرفتیم. دیدم بالا آورد بیشتر نگران شدم و باز دنبال بیمارستان که شاینا رو ببریم دکتر... یک دارالشفا تو یکی از خیابوناش پیدا کردیم که ظاهرا باز بود. اما دکتر بیچاره ...
26 فروردين 1392

اولین سفر مامانی و شاینا اما بدون بابایی

تعطیلات عید سال 1392 تا 4 که با هم بودیم اما عصر چهارم عید بابایی و عموتقی و عمو مهدی و عمو جواد با هم رفتن سفر چابهار... و دیگه من و شاینا تنها شدیم. فردا عصر باباجون مشهدی که روز اول عید با عمه زهره آمده بود گفت حاضر شین بریم مشهد. من هم تو معذوریت قرار گرفتم چون بابا جون بخاطر ما آمده بود بیرجند که با ما برگرده مشهد ولی وقتی بابایی رفت چابهار نمی تونستیم باباجون رو با اتوبوس بفرستیم مشهد. خلاصه اینکه من و شاینا هم چمدون رو چیدیم تا با باباجون بریم مشهد. عصر پنجم رفتیم و تا دهم یازدهم مشهد بودیم. خوب بود بد نبود. در کنار همه خوبی ها و بدی ها گذشت. ولی مسافرت بدون بابایی اصلا اصلا فایده نداره... البته وقتی روز دوازدهم که ما از مشهد...
17 فروردين 1392

اولین روز مهد کودک رفتن شاینا جون

شاینا روز 9 بهمن 1391 در 2 سال و 9 ماه و 9 روزگی اولین روز مهد رو تجربه کرد... تا حالا شاینا جون پیش عزیز جونش بوده... اما بخاطر اتفاق ناگوار (فوت کردن مادربزرگ) عزیز جون هر روز باید برن سر مزارشون... شاینا رو بردیم مهد کودک.... اما خدا رو شکر خیلی بد قلقی نکرده و از باباش خدافظی کرده و رفته تو مهد....  
13 بهمن 1391

ظرف شستن برای اولین بار

شاینا خانوم جدیدا یاد گرفته صندلیشو میاره جلوی ظرفشویی و اسکاچ رو بر میداره و ظرف میشوره ... میگه ظرفا رو کفی کنم؟؟؟ تازه یدونه جا مایع هم روز اول ظرف شستن تیر تو پر کرده.... وای خدای من دختر کاری من.... قربونت برم من ...
13 آذر 1391