شایناشاینا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره
شمیمشمیم، تا این لحظه: 6 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

عشق مامان و بابا

کلمه هایی که شاینا میگه

شاینای عزیزم... امروز یکسال و یکماه شدی. اینقدر شیرین و بامزه شدی که حد نداره . نمیدونم از کدوم کارات بنویسم. فعلا کلمه هایی که میتونی بگی: بابا، عمه،عمو،مامان،نی نی و جدیداً طوطو فداااااااااااااااااااااات بشم با اون حرف زدنت.
18 ارديبهشت 1390

تشکر

مامانی شما بعد از ٦ ماهگی مهد کودک نرفتی و تو رو بردیم پیش عزیز جون ......... گفتم یک ساله که شدی ببرمت مهد... اما عزیز جون با این که آرتروز داره و سخته براش که شما رو بغل کنه گفت نه بیارینش خودم نگهش میدارم. اینو نوشتم که بدونی عزیزجون خیلی دوست داره و انشاا... بزرگ شدی قدر زحماتشو بدونی. جا داره همینجا از عزیز جون که خیلی خیلی برات زحمت کشیده تشکر کنم. عزیز جون............... من و شاینا جون دستتونو می بوسیم. الهی سایتون بالای سر همه ما باشه. هر چند عزیز دلم شما تا دو ماهگی خونه عزیز جون بودی. آخه از بس کوچولو و موچولو بودی می ترسیدم حمام ببرمت یا بغلت کنم. عزیز جون قنداقت میکرد تا بشه بغلت کرد. یک کم هم دختر نا آرا...
14 ارديبهشت 1390

نق نق بخاطر دندون

سلام دختر گلم. شما تا الان ٤ تا دندون در آوردی ٢ تا پایین و ٢ تا بالا. فکر کنم قراره یک دندون دیگه دربیاری؟ چون دیروز از صبح تا ظهر که عزیز جونو اذیت کردی با نق نق زدنای خوشکلت . از عصر تا شب هم که منو اذیت کردی. اشکالی نداره عزیز دلم من با جون ودل نق نقاتو میخرم. فقط تو درد نداشته باشییییییی.هر چی دستت میاد میذاری تو دهنت و روی لثت فشار میدی و باز جیغ میزنی. الهی که زودتر دندونت دربیاد. مامانی فدات شههههههههههههههههه.
13 ارديبهشت 1390

شیرینی مثل عسل

دختر نازم این روزا اینقدر ماه شدی. اینقد شیرین بازی از خودت درمیاری که آدم دوس داره بخورت...  وقتی از اداره میام در ورودی حال(خونه عزیز جون) واستادی و میگی مامان. جووووووووووووووووووووووووووون مامان. مامان فدات شه. عزیز جون میگه تا آیفن زنگ میخوره برمیگرده به آیفن نگاه می کنه میگه بابا  ... مامان .....الهی قربونت برم مامان گلم که منتظر من و بابایی هستی......... ...
12 ارديبهشت 1390

اولین خرابکاری

دیشب شاینا خانوم در کابینت رو باز کرد و سه تا از نعلبکی هایی رو که من خیلی دوست دارم رو انداخت و شکست. احتمالا از این به بعد زیاد از این اتفاقا بیفته. ...
10 ارديبهشت 1390

پیاده روی

دیشب برای دومین بار شاینا جونو گذاشتیم توی کالسکه و رفتیم پیاده روی.  مسیر: از خونه ما (خیابون غفاری روبروی دانشگاه آزاد) تا خیابون معلم (مغازه عمو سعید دوست بابایی) بعدش رفتیم خونه خاله عادله. بعدش برگشتیم خونه.اما برگشتنی یک کوچولو هوا سرد شده بود(البته برای شما نفس مامانی چون عصر با باباجونت رفته بودی حمام). بابایی گفت بذار از تو کالسکه بردارمش و بغلش کنم که یخ نکنه و سریع بریم خونه . اما مگه تو شیطون بغل بابایی وایستادی همش ورجی ورجه میکردی. بابایی گفت بهتره همون تو کالسکه باشه فقط سریعتر بریم خونه. خلاصه خیلی خوب بود پیاده روی و کلی هم خوش گذشت.
7 ارديبهشت 1390

اولین کلمه

دختر ناز من اولین کلمه ای که تکرار کرد بابا. بعدش عمه . بعدش عمو و بالاخره مامان بود. البته مامان رو توی یکسالگی گفت. فدات بشمممممممممممم با اون مامان گفتنت.
7 ارديبهشت 1390

یک حرکت جالب

 دیگه شاینا خانم برای خودش  از مبل میری بالا... دیروز دیدم که کنار مبلا واستادی. و همش داری تلاش میکنی بری بالای مبلا  البته موفق هم شدی . یک پاتو گذاشتی بالا و بعدش اون پای دیگه. چون اولین بار بود از مبل رفتی بالا خیلی برام جالب بود.............. الهی قربون شیطونیات برمممممممممم
7 ارديبهشت 1390