مامانی شما بعد از ٦ ماهگی مهد کودک نرفتی و تو رو بردیم پیش عزیز جون ......... گفتم یک ساله که شدی ببرمت مهد... اما عزیز جون با این که آرتروز داره و سخته براش که شما رو بغل کنه گفت نه بیارینش خودم نگهش میدارم. اینو نوشتم که بدونی عزیزجون خیلی دوست داره و انشاا... بزرگ شدی قدر زحماتشو بدونی. جا داره همینجا از عزیز جون که خیلی خیلی برات زحمت کشیده تشکر کنم. عزیز جون............... من و شاینا جون دستتونو می بوسیم. الهی سایتون بالای سر همه ما باشه. هر چند عزیز دلم شما تا دو ماهگی خونه عزیز جون بودی. آخه از بس کوچولو و موچولو بودی می ترسیدم حمام ببرمت یا بغلت کنم. عزیز جون قنداقت میکرد تا بشه بغلت کرد. یک کم هم دختر نا آرا...