تاب تاب عباسی
دیشب رفتیم پارک با همه خاله ها و فامیلای شوهر خاله فرشته. خوش گذشت.
شما که بابایی شما رو اد صبح ندیده بود ( بخاطر اینکه رفته بود با عمو تقی نوفرست کمک بابا جون) شب که اومد پارک و شما رو دید کلی برات ذوق کرد و تو رو برداشت و رفت فکر کنم یک نیم ساعت بعد آمد.
گفت رفتیم با شاینا جون تاب تاب عباسی. اینقده ذوق کرده بود که تو گفتی تاب تاب عباسی
. البته نه بطور واضح ولی بابایی میگه یه چیزایی از تاب تاب عباسی
رو تکرار کرددی وبه همون زبون قشنگ خودت برای خودت شعر میخوندی.... فدای دختر نازم بشه با اون حرف زدنشششش..
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی